کد مطلب:29815 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:79

بحثی درباره خبرهای امام از امور غیبی












ابن ابی الحدید در شرح كلام آن حضرت علیه السلام در خطبه 93، فصلی را با عنوان «فصلی در یادكرد امور غیبی ای كه امام علیه السلام بدانها خبر داده و تحقّق پیدا كرده است» آورده و در آن، چنین گفته است:

بدان كه در این فصل، علی علیه السلام به خدایی كه جانش در دست اوست، سوگند یاد كرده است كه آنان از چیزی كه بین آنان تا روز قیامتْ اتّفاق خواهد افتاد، نمی پرسند، مگر آن كه وی آنان را از آن چیزْ آگاه خواهد ساخت و [ نیز] اگر از گروهی بپرسند كه توسط آن، صد تن هدایت و صد تن گم راه می شوند، با معرّفی اداره كننده، رهبر و پیش برنده آن و نیز محلّ فرود مركب ها و اسب های آن گروه، از آنان و كشتگان و مُردگان آن گروه، خبر خواهد داد.

این ادّعای او، نه ادّعای پروردگاری است و نه ادّعای پیامبری؛ زیرا كه وی می گفت پیامبر خدا وی را از آن، خبر داده است.

ما پیشگویی های علی علیه السلام را آزموده ایم و آن را موافق واقع یافته ایم و با این توافق، بر درستی ادّعاهای یادشده استدلال می كنیم، ادّعاهایی نظیر:

پیشگویی وی درباره ضربه ای كه بر سرش خورده می شود و مَحاسنش با آن رنگین می گردد؛

و خبر دادن وی از قتل پسرش حسین علیه السلام و آنچه هنگام گذر از كربلا گفت؛

و پیشگویی آن حضرت درباره پادشاهی معاویه پس از وی؛

و خبر دادن وی درباره حَجّاج و یوسف بن عمر؛

و آنچه از داستان خوارج در نهروان، خبر داده است؛

و پیشگویی وی برای یارانش درباره تعداد كشته های آنان و شمار مصلوب شوندگان [ از آنان]؛

و خبر دادن وی از جنگ با پیمان شكنان، ستمكاران و منحرفان؛

و پیشگویی وی درباره شمار سپاهیانی كه از كوفه خواهند آمد، به هنگامی كه وی برای جنگ با بصریان، به آن دیار رفته بود؛

و پیشگویی وی درباره عبد اللَّه بن زبیر و كلامش درباره او كه:«وی نیرنگ باز است. در پی كاری می رود؛ ولی آن را به دست نمی آورد. او دام دین را برای شكار دنیا پهن می كند و در نهایت، به صلیب كشیده از بین قریشیان است»؛

و خبر دادن وی از نابودی بصره به سبب غرق شدن در آب و نابود شدن دوباره آن به وسیله زنگی (همان حدیث كه گروهی «زنج (زنگی)» را در آن، تصحیف كرده و «ریح (باد)» خوانده اند)؛

و پیشگویی وی درباره آشكار شدن پرچم های سیاه خراسان و تصریح نمودن به قومی از آن سرزمین به نام بنی رُزَیق كه از خاندان مصعب اند، و طاهر بن حسین و پسرش و اسحاق بن ابراهیم از آن قوم بوده اند و اینان و پیشینیانشان دعوتگران به دولت عبّاسی بوده اند؛

و خبر دادن وی از پیشوایانی كه در طبرستان از فرزندانش آشكار خواهند شد، از قبیل:ناصر و داعی و غیر آن دو در كلامش:«برای آل محمّدصلی الله علیه وآله گنجی در طالقان است كه خداوند عزّوجل هرگاه بخواهد، آن را آشكار خواهد كرد. فراخواننده آن، حق است و به نام خداوند، قیام خواهد كرد و به دین خدا فرا خواهد خواند»؛

و خبر دادنش از كشته شدن نفس زكیّه در مدینه در كلامش:«وی نزدیك اَحجار الزیت[1] كشته خواهد شد»؛

و كلام وی درباره برادر نفس زكیّه، ابراهیم، كه در باب حمزه كشته خواهد شد:«پس از پیروزی، كشته خواهد شد و پس از چیرگی، شكست خواهد خورد» و نیز كلام وی علیه السلام درباره او:«به او تیری سیاه خواهد رسید كه بِدان كشته خواهد شد. بدا به تیراَنداز! دستش شل و بازویش سست باد!»؛

و خبر دادن وی از كشتار مردمِ وَجْ (طائف) و كلام وی درباره آنان كه:«آنان بهترین مردم دنیا هستند»؛

و خبر دادن وی از [ تشكیل] كشور علوی در مغرب و تصریح نمودن به نام كُتامه - و اینان كسانی بودند كه ابو عبد اللَّهِ داعی و معلّم [ فاطمی] را یاری رساندند -؛

و سخن وی علیه السلام كه به ابو عبد اللَّه مهدی، اشاره داشت:«وی، آغازین آنان است و آن گاه، حاكم قَیروان ظهور خواهد كرد، همان كه سخت تنگ دست، دارای نسب خالص، برگزیده از سلاله ذو البداء و پیچیده به رداست». عبید اللَّه مهدی، سرخ و سفید بود و سرخی رخسارش بیشتر بود و ذو البداء، اسماعیل بن جعفر بن محمّد صادق علیهما السلام است كه در ردا پیچیده گشت (چون پدرش ابو عبد اللَّه جعفر صادق علیه السلام، وی را هنگامی كه در گذشت، در ردایش پیچید و بزرگان شیعه را نزد جنازه او برد تا او را ببینند و بدانند كه مرده است و تردیدشان در این خصوص، بر طرف شود)؛

و خبر دادن وی از آل بویه كه كلام وی:«از دیلمان، فرزندان شكارچی خروج خواهند كرد»، اشاره به آنان است؛ چون پدرشان ماهیگیر بود و به دست خویش به مقداری شكار می كرد كه خود و خانواده اش به پول آن، گذران زندگی كنند. خداوند از فرزند او، سه پادشاه به وجود آورد و ذریّه او گسترده شدند، به گونه ای كه پادشاهی آنان، ضرب المثل گشت؛

و نیز كلام وی درباره آنان كه:«دولت آنان پیش خواهد رفت تا آن جا كه زوراء (بغداد) را خواهند گرفت و خلیفه را خلع خواهند كرد». كسی از آن حضرت پرسید:ای امیر مؤمنان! دوره حكومت آنان چند سال خواهد بود؟ فرمود:«صد و یا اندكی بیشتر»؛

و نیز كلام [ دیگر] وی درباره آنان كه:«پسر هوسران آن دست بریده، كه پسر عمویش وی را در كنار دجله خواهد كشت» كه اشاره به عزّ الدوله بختیار، پسر معز الدوله ابو حسین است. معزّ الدوله دست بریده بود و دستش به خاطر نافرمانی در جنگ، قطع شده بود و پسرش عزّ الدوله بختیار، خوشگذران و اهل لهو و شرابخواری بود. پسر عمویش عضد الدوله فنا خسرو، او را در قصر جص در كنار دجله در جنگ كشت و اموالش را از دستش بیرون آورد. و امّا كنار گذاشتن خلیفه ها: معز الدوله مستكفی را از خلافتْ كنار گذاشت و خلافت را برای مطیع ترتیب داد؛ و بهاء الدوله ابو نصر بن عضد الدوله، طائع را كنار گذاشت و قادر را به جای وی نشاند. مدّت پادشاهی آل بویه همان مقداری بود كه علی علیه السلام به سؤال كننده خبر داده بود؛

و خبر دادن وی به عبد اللَّه بن عبّاس درباره این كه حكومت، به دست فرزندان وی خواهد افتاد:وقتی كه علی بن عبد اللَّه به دنیا آمد، پدرش عبد اللَّه، وی را نزد علی علیه السلام برد و علی علیه السلام از آب دهان خویش به دهان وی زد و كام وی را به خرمایی كه پوست آن را گرفته بود، بر داشت و وی را به پدرش باز گرداند و گفت:«پدر پادشاهان را بگیر».

این، روایت صحیح است كه ابو عبّاس مبرّد، آن را در كتاب الكامل آورده است و روایتی كه در آن، عدد [ پادشاهانْ] یاد شده است، صحیح نیست و از كتاب قابل اعتمادی نقل نشده است؛

و چه بسیار خبرهای غیبی ای كه به همین شكل، جریان یافته است كه اگر بخواهیم همه آنها را بیاوریم، دفترهای بسیاری را باید پر كنیم. كتاب های سِیَر، به طور مشروح در برگیرنده این قبیل امورند.[2].

ابن ابی الحدید در دنباله شرح خطبه 37، ذیل عنوان «اخباری كه درباره آگاهی امام علی علیه السلام به امور غیبی وارد شده است» نیز گفته است:

ابن هلال ثقفی در كتاب الغارات [ به نقل] از زكریّا بن یحیی عطّار، از فضیل، از محمّد بن علی آورده است كه او گفت:هنگامی كه علی علیه السلام گفت:«پیش از آن كه مرا از دست بدهید، از من بپرسید. به خدا سوگند، از من درباره گروهی كه صد نفر را گم راه و صد نفر را هدایت می كند، نمی پرسید، مگر آن كه شما را از پیش برنده و رهبر آن، خبر خواهم داد»، مردی برخاست و گفت:به من از شمار موهای سر و ریشم خبر بده.

علی علیه السلام به وی گفت:«سوگند به خدا، دوست من [ پیامبر خدا] به من گفته است كه بر هر تار موی سر تو، فرشته ای است كه تو را نفرین می كند و بر هر تار موی ریش تو، شیطانی است كه تو را گول می زند. در خانه تو كودكی است كه پسر پیامبر خدا را می كشد».

پسر آن مرد، قاتل حسین علیه السلام بود كه در آن روز، كودكی بود و چهار دست و پا راه می رفت. وی سنان بن انس نَخَعی بود.

* * *

محمّد بن اسماعیل بن عمرو بَجَلی، روایت كرده است كه:عمرو بن موسی وجیهی، از منهال بن عمرو، از عبد اللَّه بن حارث، خبر داد كه علی علیه السلام بر روی منبر گفت:«هیچ كس به حدّ تكلیف نرسیده، مگر آن كه خداوند درباره او آیه ای از قرآن را فرو فرستاده است».

یكی از دشمنان وی برخاست و گفت:خداوند متعال، درباره تو چه نازل كرده است؟

مردم برخاستند تا او را بزنند.

علی علیه السلام فرمود:«رهایش كنید [ ». سپس به آن شخص فرمود:« ]آیا سوره هود را خوانده ای؟».

گفت:آری. علی علیه السلام این آیه را خواند:«أَفَمَن كَانَ عَلَی بَیِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ ی وَ یَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ؛[3] آیا كسی كه از جانب پروردگارش بر حجّتی روشن است و شاهدی از [ خویشان] او به همراه اوست». آن گاه فرمود:«"علی بیّنة من ربّه"، محمّدصلی الله علیه وآله است و "الشاهد الّذی یتلوه"، من هستم... ».

* * *

عثمان بن سعید بن شریك بن عبد اللَّه گزارش داده است كه:وقتی به علی علیه السلام خبر رسید كه مردم، ادّعای او را درباره مقدّم داشته شدن و برتر شمرده شدنش بر دیگر مردم توسط پیامبرصلی الله علیه وآله به چشم تردید می نگرند، گفت:«شما را به خدا، هر یك از شما كه پیامبر خدا را دیده و كلام وی را در روز غدیر شنیده است، برخیزد و به آنچه شنیده، گواهی دهد».

شش نفر از سمت راست و شش نفر از سمت چپ وی - كه همگی از یاران پیامبر خدا بودند، برخاستند و گواهی دادند كه آنان از پیامبر خدا شنیده اند كه او در آن روز، در حالی كه دست علی علیه السلام را بالا گرفته بود، چنین گفت:«هر كه من مولای اویم، پس از من، علی مولای اوست. بار خدایا! با هر كس كه دوست اوست، دوست باش و با هر كس كه دشمن اوست، دشمن باشد و آن كس را كه یاری اش می كند، یاری كن و آن كس را كه تنهایش می گذارد، تنها بگذار و هر كس را كه دوستش می دارد، دوست بدار و هر كس را كه دشمنش می دارد، دشمن بدار!».

* * *

محمّد بن علی صوّاف، از حسین بن سفیان، از پدرش، از شُمَیر بن سَدیر اَزدی، گزارش داده است كه:علی علیه السلام به عمرو بن حَمِق خُزاعی فرمود:«در كجا فرود آمده ای؟».

گفت:در بین خویشانم.

فرمود:«در آن جا فرود نیا».

[ عمرو] گفت:آیا در بین همسایگانمان، بنی كنانه، فرود بیایم؟

فرمود:«نه».

[ عمرو] پرسید:در بین ثقیف، فرود بیایم؟

فرمود:«[ در این صورت،] با مَعرّه و مَجرّه چه می كنی؟».

[ عمرو] پرسید:آن دو چیستند؟

فرمود:«دو شعله آتش كه از پشت كوفه بیرون می آیند:یكی از آن دو بر تمیم و بكر بن وائل فرود می آید و كم تر كسی از آن، جان سالم به در خواهد برد؛ و شعله دیگر، بخش دیگر كوفه را در بر خواهد گرفت و كم تر كسی گرفتار آن خواهد شد و ممكن است از هر خانه ای، یك یا دو اطاق را بسوزاند».

[ عمرو] پرسید:پس، در كجا فرود بیایم؟

فرمود:«در بین بنی عمرو بن عامر از قبیله اَزد، فرود آی».

مردمی كه این سخن را شنیده بودند، گفتند:علی را جز كاهنی كه سخنانی چون سخنان كاهنان می گوید، نمی بینیم.

[ علی علیه السلام به عمرو] فرمود:«ای عمرو! تو پس از من كشته می شوی و سرت به این سو و آن سو برده می شود و آن، اوّلین سری است كه در اسلام، گردانیده می شود. وای بر قاتل تو!

بدان كه تو در بین هر قبیله ای باشی، تو را تسلیم خواهند كرد، مگر این شاخه از بنی عمرو بن عامر از قبیله ازد كه آنان تو را تسلیم نخواهند كرد و تنهایت نخواهند گذاشت».

سوگند به خدا، چندی نگذشت كه عمرو بن حَمِق، در [ روزگار] خلافت معاویه، ترسان و فراری در بنی قبایل عرب می گشت تا آن كه در بین قوم خود (بنی خُزاعه) فرود آمد. آنان وی را تسلیم كردند و وی كشته و سرش از عراق به شام نزد معاویه فرستاده شد، و این، نخستین سری بود كه در جهان اسلام از شهری به شهر دیگر برده می شد.

* * *

ابراهیم بن میمون اَزدی، از حَبّه عُرَنی روایت كرده است كه او گفت:جُوَیریة بن مُسهِر عبدی، مردی درستكار بود و دوست علی بن ابی طالب علیه السلام، و علی علیه السلام او را دوست می داشت. روزی، علی علیه السلام به وی - كه در حال حركت بود - نگریست و گفت:«ای جویریه! نزد ما بیا؛ چون هر وقت تو را می بینم، هوای تو می كنم».

اسماعیل بن اَبان گفت:صبّاح، از مسلم، از حبّه عرنی حدیث كرده است كه او گفت:روزی با علی علیه السلام می رفتیم كه او به پشت سر نگاه كرد و دید جویریه در پشت سرش است؛ ولی در دور دست.

[ علی علیه السلام] او را صدا زد و گفت:«ای جویریه! پیش ما بیا؛ نمی دانی كه من تو را می خواهم و به تو علاقه مندم؟».

جویریه به طرف آن حضرت دوید. علی علیه السلام گفت:«چند موضوع را به تو می گویم؛ خوب به خاطر بسپار». آن گاه دو نفری شروع به گفت و گوی سرّی كردند.

جویریه به وی گفت:ای امیر مؤمنان! من مردی فراموشكار هستم.

علی علیه السلام گفت:«من سخن را برایت تكرار می كنم تا حفظ كنی» و آن گاه در پایان آنچه به وی گفته بود، افزود:«ای جویریه! دوستمان را دوست بدار تا زمانی كه ما را دوست می دارد و هر گاه ما را دشمن داشت، دشمنش بدار؛ و دشمنمان را را دشمن بدار تا زمانی كه ما را دشمن می دارد و هر گاه دوستمان داشت، دوستش بدار».

گروهی از مردم كه در كار علی علیه السلام تردید می ورزیدند، می گفتند:گویی جویریه را وصیّ خود قرار می دهد، آن گونه كه خود مدّعی است وصیّ پیامبر خداست! آنان این سخنان را به خاطر شدّت خودمانی بودن جویریه با علی علیه السلام می گفتند [؛ زیرا رابطه وی با علی علیه السلام] به گونه ای بود كه یك روز، او وارد منزل علی علیه السلام شد، در حالی كه علی علیه السلام خوابیده بود و یارانش در اطرافش بودند. جویریه علی علیه السلام را صدا كرد كه:ای خوابیده! بیدار شو. بر سر تو ضربه ای خواهند زد كه ریشت از خون آن، رنگین خواهد گشت.

امیر مؤمنان لبخندی زد و گفت:«ای جویریه! تو را از جریان كارت خبر دهم؟ سوگند به آن كه جانم در دست اوست، تو را به درختی سخت، خواهند بست و دست و پایت را خواهند برید و زیر درخت كشاورزی به دارت خواهند زد».

سوگند به خدا، از این بحث، چندی نگذشت كه زیاد، جویریه را گرفت و دست و پایش را قطع كرد و او را در كنار درخت خرمای ابن مكعبر - كه درختی بلند بود - بر درختی كوتاه به دار كشید.

* * *

ابراهیم در كتاب الغارات از احمد بن حسن میثمی روایت كرده است كه او گفت:میثم تمّار، آزادشده علی بن ابی طالب علیه السلام، برده ای بود از آنِ زنی از بنی اسد. علی علیه السلام وی را خرید و آزاد ساخت و به وی فرمود:«نامت چیست؟».

گفت:سالم.

علی علیه السلام فرمود:«پیامبر خدا به من خبر داده است نامی كه پدرت در زبان عجمی بر تو گذاشته "میثم" است».

گفت:خداوند و پیامبر او راست گفته اند و تو - ای امیر مؤمنان - راست گفتی. اسم من میثم است.

علی علیه السلام فرمود:«به نام اصلی خود برگرد و نام "سالم" را رها كن. ما تو را به "سالم" كنیه می دهیم» و او را "ابو سالم"، كنیه داد.

علی علیه السلام او را به دانش های فراوان و رازهای فراوانی از رازهای وصیّت، مطّلع ساخت و میثم، پاره ای از آنها را نقل می كرد. گروهی از اهل كوفه درباره نقل های او تردید داشتند و علی علیه السلام را در این امور به غیبگویی، ابهامگویی و فریبكاری متّهم می كردند. روزی، علی علیه السلام در جمیع كثیری از یارانش - كه در میان آنان، هم افراد مخلص و هم افراد دو دل، حضور داشتند، به وی فرمود:«ای میثم! تو پس از من دستگیر و به دار آویخته می شوی. روز دوم، از بینی و دهانت خونْ جاری می شود، به طوری كه ریشت رنگین خواهد گشت و روز سوم با نیزه ای به تو ضربه خواهند زد و كشته خواهی شد. منتظر چنین روزی باش.

مكانی كه در آن جا به دار آویخته می شوی، جلوی درِ خانه عمرو بن حُرَیث است. تو دهمین نفر از ده نفری خواهی بود كه به كوتاه ترین چوپ و نزدیك ترینِ آن به زمین، به دار كشیده می شوند. من درختی را كه بر تنه اش به دار آویخته می شوی، به تو نشان خواهم داد».

پس از دو روز، علی علیه السلام آن درخت را به وی نشان داد.

میثم، نزد آن درخت می آمد و در آن جا نماز می خواند و می گفت:مبارك باشی، ای بُن خرما، كه من برای تو آفریده شده ام و تو برای من روییده ای!

او پس از كشته شدن علی علیه السلام، همواره نزد آن درخت می آمد تا آن كه آن درخت، قطع شد. [ از آن پس، ]همیشه به تنه درخت، سر می زد و در آن جا رفت و آمد می كرد و می پایید و عمرو بن حریث را دیده، به وی می گفت:من همسایه تو خواهم شد؛ با من حقّ همسایگی را به نیكی به جا آور. ولی عمرو نمی دانست كه وی چه می گوید و از وی می پرسید:خانه ابن مسعود را می خواهی بخری یا خانه ابن حكیم را؟

او، در [ همان] سالی كه كشته شد، به حج رفت و به خانه اُمّ سلمه - كه خداوند از وی خشنود باد - وارد شد. امّ سلمه گفت:تو كیستی؟

میثم گفت:عراقی هستم.

[ امّ سلمه] از نسب وی پرسید. وی یادآور گشت كه آزاد شده علی بن ابی طالب علیه السلام است.

[ امّ سلمه] گفت:تو هیثم هستی؟

گفت:نه؛ من میثم هستم.

[ امّ سلمه] گفت:سبحان اللَّه! سوگند به خدا كه گاهی می شنیدم پیامبر خدا در دل شب، سفارش تو را به علی علیه السلام می كرد.

میثم، سراغ حسین بن علی علیهما السلام را از او گرفت.

[ امّ سلمه ]گفت:در باغ خودش به سر می برد.

[ میثم] گفت:به وی خبر بده كه من دوست دارم به وی سلام كنم. ما همدیگر را در نزد پروردگار عالمیان - اگر خدا بخواهد - خواهیم دید. امروز نمی توانم او را ببینم؛ باید برگردم.

امّ سلمه، عطری خواست و ریش او را معطّر ساخت. میثم گفت:این ریش به خون، رنگین خواهد گشت.

[ امّ سلمه ]پرسید:چه كسی این خبر را به تو داده است؟

گفت:سَرورم علی علیه السلام به من خبر داده است.

امّ سلمه گریست و به وی گفت:او تنها سَرور تو نبود؛ بلكه سَرور من و همه مسلمانان بود.

آن گاه، میثم از وی خداحافظی كرد و به كوفه رفت و در آن جا بازداشت شد. او را نزد عبید اللَّه بن زیاد بردند و به عبید اللَّه گفتند:وی از نزدیك ترینِ مردم به ابو تراب بوده است.

عبید اللَّه گفت:وای بر شما! این فرد غیر عرب؟!

گفتند:آری.

[ عبید اللَّه] به وی گفت:پروردگارت كجاست؟

[ میثم] گفت:در كمین [ ستمكاران ]است.

[ عبید اللَّه] گفت:به من خبر رسیده كه تو از نزدیكان ابو تراب هستی؟

[ میثم] گفت:تا حدودی. منظورت چیست؟

[ عبید اللَّه] گفت:می گویند او از آنچه برایت پیش خواهد آمد، به تو خبر داده است؟ گفت:آری، وی خبرم داده است.

[ عبید اللَّه] پرسید:او به تو گفته كه من با تو چه كار خواهم كرد؟

گفت:به من خبر داده است كه من دهمین نفری هستم از ده نفری كه تو به دار می زنی و دار من از همه كوتاه تر و به زمینْ نزدیك تر خواهد بود.

[ عبید اللَّه] گفت:من با گفته او مخالفت خواهم كرد.

[ میثم] گفت:وای بر تو! چگونه با او مخالفت خواهی كرد؟ او از پیامبر خدا و پیامبر خدا از جبرئیل و جبرئیل از خدا خبر داده است. تو چگونه با اینان مخالفت خواهی كرد؟ بدان كه به خدا سوگند، می دانم مكانی كه در آن به دار آویخته می شوم، در كجای كوفه است و من، نخستین آفریده خدا هستم كه در میان مسلمانان چون اسبان، لگام زده می شوم.

عبید اللَّه او را زندان كرد و مختار بن ابی عُبَیده ثَقَفی را همراه وی زندانی كرد.

میثم به مختار - كه هر دو در زندان ابن زیاد بودند - گفت:تو آزاد می شوی و به خونخواهی حسین علیه السلام برمی خیزی و این ستمكاری را كه ما در زندان او هستیم، می كُشی و با این گام هایت صورت و پیشانی او را پایمال خواهی كرد.

عبید اللَّه بن زیاد، مختار را خواست تا او را بكشد كه با ورود نامه رسانی مواجه شد كه نامه یزید بن معاویه را برایش آورده بود كه [ در آن، یزید ]به وی فرمان داده بود كه مختار را رها كند. و این به خاطر آن بود كه خواهر مختار، زن عبد اللَّه بن عمر بن خطّاب بود و او از شوهرش خواسته بود كه درباره مختار در نزد یزید، شفاعت كند و او شفاعت كرده بود و شفاعتش پذیرفته گشته بود و به وسیله نامه رسان، نامه آزادی وی را فرستاده بود. رسیدن نامه رسان، هم زمان با خارج ساختن مختار از زندان برای كشته شدن بود كه [ موجب] آزاد [ شدن وی ]گشت.

میثم پس از مختار، بیرون آورده شد تا به دار آویخته شود. عبید اللَّه گفت:حكم ابو تراب را درباره وی به كار خواهم گرفت.

مردی وی را دید و گفت:ای میثم! [ هیچ چیزی] تو را از این درخت، بی نیاز نساخت؟ وی لبخندی زد و گفت:من برای آن، آفریده شده ام و آن برای من رشد كرده است.

هنگامی كه میثم بر تنه درختْ بسته شد، مردم در اطراف او جلوی درِ [ خانه ]عمرو بن حریث گرد آمدند. عمرو گفت:او دائماً به من می گفت كه:من همسایه تو هستم. او هر شب به كنیزش می گفت كه زیر این درخت را جاروب كند و آب بپاشد و در زیر آن، اسفند و عود، دود كند.

میثم، شروع به بیان فضایل بنی هاشم و بدی های بنی امیّه كرد، در حالی كه بر چوب، به دار كشیده شده بود. به ابن زیاد گفته شد:این برده، شما را رسوا كرد. [ ابن زیاد ]گفت:او را لگام بزنید. او را لگام زدند و وی اوّلین بنده خدا گشت كه در اسلام به وی لگام زده شد. در روز دوم، از بینی و دهانش خون جاری گشت و در روز سوم با نیزه ای به وی ضربه زدند و در گذشت.

كشته شدن میثم، ده روز پیش از آمدن حسین علیه السلام به كوفه بود.

* * *

ابراهیم گفت:ابراهیم بن عبّاس نهدی به من گفت كه:مبارك بَجَلی، از ابو بكر بن عیّاشْ روایت كرده است كه او گفت:مُجالد، از شَعبی، از زیاد بن نَضْر حارثی نقل كرد كه وی گفت:من پیش زیاد بودم كه رُشَید هَجَری را آوردند و وی از دوستان خاصّ علی علیه السلام بود.

زیاد به وی گفت:دوست تو، درباره آنچه ما بر سرت می آوریم، به تو چه گفته است؟ [ رشید ]گفت:دستان و پاهای مرا قطع می كنید و مرا به دار می آویزید.

زیاد گفت:من گفته او را دروغ خواهم ساخت؛ او را رهایش كنید.

هنگامی كه رشید می خواست خارج شود، زیاد گفت:برش گردانید. هیچ چیزی را از آنچه دوستت درباره ات گفته است، مناسب تر نمی دانم؛ چون تو هر چه بمانی، به ما بدی می كنی. دست ها و پاهایش را ببُرید.

دست و پایش را قطع كردند و او همچنان سخن می گفت. [ زیاد] گفت:او را به گردن، به دار آویزید.

رشید گفت:یك مورد مانده است كه هنوز درباره من انجام نداده اید.

زیاد گفت:زبانش را ببُرید.

هنگامی كه می خواستند زبانش را ببرند، گفت:رهایم كنید تا یك كلمه بگویم. وقتی رهایش كردند، گفت:سوگند به خدا، این، تصدیق خبر امیر مؤمنان است؛ او به من از قطع شدن زبانم خبر داد.

زبان او را قطع كردند و وی را به دار كشیدند.

* * *

ابو داوود طیالسی، از سلیمان بن رُزَیق، از عبد العزیز بن صُهَیب روایت كرده است كه او گفت:ابو عالیه به من حدیث كرد و گفت:مزرع (یار علی بن ابی طالب علیه السلام) به من گفت كه علی علیه السلام گفت:سپاهی خواهد آمد و هنگامی كه به بَیداء[4] برسد، زمین، آن را در خود فرو می برد.

[ ابو عالیه گفت:] به مزرع گفتم:غیب می گویی!

[ مزرع] گفت:هر چه را به تو می گویم، به یاد داشته باش. این را علی بن ابی طالب، آن شخصیّت قابل اطمینان به من گفته است.

[ ابو عالیه افزود:مزرع] چیزی دیگری هم به من گفت:مردی بازداشت و كشته خواهد شد و در بین دو طاق از طاق های مسجد به دار كشیده خواهد گشت.

به وی گفتم:تو از غیب، سخن می گویی!

[ مزرع] گفت:هر چه به تو می گویم، به یاد بسپار.

سوگند به خدا، جمعه ای بر ما نگذشت كه مزرع، بازداشت و كشته شد و بین دو طاق از طاق های مسجد به دار آویخته گردید.

من [ ابن ابی الحدید] می گویم:داستان «در زمین فرو رفتن سپاه» را بخاری و مسلم در صحیح خود، از امّ سلمه - كه خداوند از وی خشنود باد - آورده اند كه وی گفته است:از پیامبر خدا شنیدم كه می گفت:مردمی به خانه خدا پناه می برند. هنگامی كه به منطقه بیداء می رسند، زمین، آنها را در خود فرو می برد.

گفتم:ای پیامبر خدا! شاید در بین آنان افراد مجبورشده و یا ناخواسته باشد.

فرمود:به زمینْ فرو می روند؛ ولی بر پایه نیّت هایشان در روز قیامت، محشور (یا مبعوث) می شوند.

از ابو جعفر (محمّد بن علی باقرعلیه السلام) پرسیده شد كه:آیا منظور، فرو رفتن زمین در دور دست است؟

فرمود:«هرگز! سوگند به خدا، منظور، منطقه بَیداء در اطراف مدینه است».

بخاری، قسمتی از این گزارش و مسلم، باقی مانده داستان را آورده است

* * *

محمّد بن موسی عَنَزی آورده است كه:مالك بن ضَمْره رواسی، از یاران علی علیه السلام و از كسانی بود كه از ناحیه علی علیه السلام دانش فراوانی به دست آورده بودند. او با ابوذر هم دوست بود و از او دانش آموخته بود.

[ مالك] در روزگار بنی امیّه می گفت:خداوندا! مرا گرفتارترینِ سه نفر قرار مده!

به وی گفته شد:سه نفر كیستند؟ گفت:مردی كه از بالای بلندی بر زمین افكنده خواهد شد، مردی كه دست و پا و زبانش بریده و بر دار خواهد شد، و مردی كه در رختخواب خود خواهد مُرد.

بعضی از مردم، او را مورد تمسخر قرار داده، می گفتند:این، از دروغ های ابو تراب است.

آن كه از بالای بلندی پرتاب شد، هانی بن عُروه بود و آن كه دست و پا و زبانش قطع گشت، رُشَید هَجَری بود و مالك، در رختخواب درگذشت.[5].

ر. ك:ص 413 (پیشگویی امام درباره دشنام گفتن به او).

ج 5، ص 73 (جنگ جمل) وص 303 (جنگ صفّین) و ج 6، ص 299 (نبرد نهروان).

ج 7، ص 223 (پیشگویی امام درباره شهادت خویش).

ج 10 (دانش های امام علی).

ج 12، ص 93 (حُجْر بن عَدی) وص 120 (رُشَید هَجَری) وص 273 (قَنبر) وص 293 (كُمَیل بن زیاد) وص 343 (میثم تمّار).









    1. احجار الزیت، جایی در مدینه است كه در آن، نماز باران می خواندند. (معجم البلدان:109/1)
    2. شرح نهج البلاغة:47/7-50.
    3. هود، آیه 17.
    4. بَیداء، صحرایی میان مكّه و مدینه است و به مكّه نزدیك تر است (معجم البلدان:523/1).
    5. شرح نهج البلاغة:286/2-295.